جدول جو
جدول جو

معنی رسوخ کردن - جستجوی لغت در جدول جو

رسوخ کردن
(تَ تَ)
بطور ثابت و استوار در دل اثر کردن و راه پدید کردن دل به استواری. (ناظم الاطباء). رخنه کردن. نفوذ کردن. اثر کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
رسوخ کردن
رخنه کردن کار ساز شدن رخنه کردن نفوذ کردن اثر کردن
تصویری از رسوخ کردن
تصویر رسوخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رسوخ کردن
رخنه کردن
تصویری از رسوخ کردن
تصویر رسوخ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ زَ دَ)
تمسخر کردن. استهزاء کردن. سخریه. (یادداشت بخط مؤلف) :
بیامد دگر باره داماد طوس
همی کرد گردون بر او بر فسوس.
فردوسی.
چو بشنید پاسخ چنین داد طوس
که بر ما نه خوب است کردن فسوس.
فردوسی.
پیاده شده گیو و رهام و طوس
چو بیژن که بر شیرکردی فسوس.
فردوسی.
جهاندیده ای نام او ذیقنوس
که کردی بر آوای بلبل فسوس.
عنصری.
کرد بر وی هزار گونه فسوس
تا بهنگام صبح و بانگ خروس.
نظامی.
نوی را بشاهی برآرند کوس
که بر وی توانند کردن فسوس.
نظامی.
در آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار نابستی.
حافظ.
رجوع به افسوس، فسوس و افسوس کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
فضیحه. (ترجمان القرآن). کبت. (منتهی الارب). اخزاء. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). خزی. تهتک. افضاح. فضح. (دهار). اخزاء. افتضاح. (مصادر اللغۀ زوزنی). ذأم. تندید. پرده از کار بد کسی برداشتن. فاش کردن عمل یا اعمال زشت کسی. مفتضح کردن. (یادداشت مؤلف) :
مگر کاهش تیز پیدا کند
گنهکار را زود رسوا کند.
فردوسی.
به کاری که زیبا نباشد بسی
نباید که یاد آورد زآن کسی
که خود را بدان خیره رسوا کند
وگرچند کردار والا کند.
فردوسی.
بیاری و رسوا کنی دوده را
بشورانی این کین آسوده را.
فردوسی.
تن خویش در جنگ رسوا کند
همان به که با او مدارا کند.
فردوسی.
هرگز منی نکرد و رعونت زبهر آنک
رسوا کند رعونت و رسوا کند منی.
منوچهری.
گر امروزت بدستی جلوه کرده ست
کند فردا بدیگر دست رسوا.
منوچهری.
یوسف به صبر خویش پیمبر شد
رسوا شتاب کرد زلیخا را.
ناصرخسرو.
جهل را گرچه بپوشی خویشتن رسوا کنی
گرچه پوشیده نماند گرّ جهل از گر بتر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 162).
چون و چرا عدوی تو است ایرا
چون و چرا همی کندت رسوا.
ناصرخسرو.
بلاد یمن فروگرفتند و زنان را رسوا کردند و قتلهای بی اندازه رفت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 95).
لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند.
مولوی.
تا دل مرد خدا نامد به درد
هیچ قومی را خدا رسوا نکرد.
مولوی.
مرد می ترسید زآن کش بودزر
مرد را رسوا کند بس زود زر.
عطار.
مه که سیه روی شدی در زمین
طشت تو رسواش نکردی چنین.
نظامی.
زر خرد را واله و شیدا کند
خاصه مفلس را که خوش رسوا کند.
مولوی.
کرد رسوایش میان انجمن
تا که واقف شد زحالش مرد و زن.
مولوی.
مردمان را عیب نهانی پیدا مکن که مر ایشان را رسوا کنی و خود را بی اعتماد. (گلستان).
آن به که لب از خواهش الماس ببندم
رسوا نکنم داغ نمک خوارۀ خود را.
طالب آملی.
تنکیل، رسوا بکردن. (از تاج المصادر بیهقی). فضح، رسوا کردن کسی را. کشفته الکواشف، رسوا کردم او را. (منتهی الارب). و رجوع به رسوا نمودن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ گِ رِ تَ)
افسون کردن و جادویی کردن. (یادداشت مؤلف) :
چه فسون کردی بر من که بتو دادم دل ؟
دل چرا دادم خیره به فسون تو به باد.
فرخی.
بلیناس گفت اگر همین ساعت بیرون روی و اگرنه فسونی کنم که ناچیز گردی. (مجمل التواریخ و القصص).
دامن دوست بصد خون دل افتاد به دست
به فسونی که کند خصم رها نتوان کرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / نِ / نَ دَ)
صاف کردن. پالودن. تصفیه. صاف کردن شراب بوسیلۀ پالونه:
مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته
تا بمن راوق کند مژگان می پالای من.
خاقانی.
گرچه صهبا را به بید سوخته راوق کنند
بید را کاسات صهبا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
کرده می راوق از اول شب و بازش بصبوح
باگلاب طبری از بطرآمیخته اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رسوب کردن
تصویر رسوب کردن
نهشتیدن ته نشین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راوق کردن
تصویر راوق کردن
صاف کردن، پالودن، تصفیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دنبال کردن، باز همسری پیوند دوباره پس از رهایی باز آمدن باز گشتن، بازگشتن مرد به سوی زن مطلقه رجعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسوس کردن
تصویر فسوس کردن
تمسخر کردن، استهزاء کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوخ کردن
تصویر منسوخ کردن
بر انداختن نیست کردن، باطل کردن: (این نسخ ما می فرماییم و هر چه منسوخ کنیم از آن کنیم تا دیگری به از آن آریم) (کشف اسرار 309: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسون کردن
تصویر فسون کردن
((~. کَ دَ))
جادو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
إضفاء الطّابع الرّسميّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
Formalize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
formaliser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
формалізувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
공식화하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
формализовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
رسمی کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
আনুষ্ঠানিক করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
ทำให้เป็นทางการ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
kuweka rasmi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
resmileştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
形式化する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
sformalizować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
פורמליזציה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
memformalkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
औपचारिक करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
formaliseren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
formalizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
formalisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
formalizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
正式化
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
formalizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی